بسم الله الرحمن الرحیم

📜 هشتم محرم 📜
🔰 پرنده بر شاخسار نخل نشسته بود و حُزن آلود می خواند. و قافله سالار، در روز نشسته بود به اندیشۀ نابودی شب.

به تک نخل بلند تکیه داده بود و سکینه، محو تماشای او ••• 
🔰 مردان کاروان، اندک اندک آمدند و گِرد او حلقه زدند •••
••• و او ساکت نشسته بود •••
+ حبیب گفت:

“مشتاق کلام شماییم یابن رسول الله.”
- بُریر گفت:

“کلامی بگویید یابن فاطمه.”
••• قافله سالار نگاهی به یاران کرد •••
* گفت:

“آنانی را که دوستشان ‌دارم همه رفته‌اند. جدّم، پدرم، مادرم فاطمه، برادرم. و من مانده‌ام میان کسانی که هرگاه کینه سینه‌ها فرو می‌نشیند و خاموش می‌شود، پیوسته آن را شعله‌ور می‌سازند.

خدا گواه است و قرآن گویای این حقیقت، کسانی که مقابلمان صف کشیده اند سلطه‌ای بر من ندارند.”

* “اگر چه روزگار می‌چرخد و مصائب و ناگواریها را بر ما فرود می‌آورد، ولی من با خوار زیستن و خوار مردن هر دو بیگانه‌ام.”

* “عزیزان من، آماده شوید که کوچ شتابانمان نزدیک است، جان من برای شهادت شتاب گرفته است و برای مرگی زیبا لحظه‌شماری میکند.”
🔻سکینه در آغوش فاطمه بغض ‌ترکاند و هر دو با هم گریستند.🔺
••• همهمه‌ای آرام میان یاران در گرفت •••
🔵و لحظاتی به سکوت گذشت.🔵
🔹به صدای جُون، که به شادی فریاد می زد، یاران به خود آمدند.🔹
~ گفت:

“عباس از فرات آمد. عباس و علی اکبر آمدند. با مشکهای پُر آب!”
● ۱ روز تا #تاسوعا ●

● ۲ روز تا #عاشورا ●

موضوعات: آداب زیارت حجت(عج)
[یکشنبه 1398-06-17] [ 10:53:00 ق.ظ ]