ادامه ماجرای سوم محرم | ... | |
بسم الله الرحمن الرحیم 📜 سوم محرم 📜 “تنها نشسته اید.” “این سرزمین برای من دیاری آشناست. گویی سالهایی بیشمار در آن زیسته ام، با خاک و سنگ و باد و غبارش خو گرفته ام. خاطرات دوران کودکی ام، وصف این ایام است ام وهب.” “نگرانید؟” “نگران؟!” “غروب هیچ طلوعی را تا کنون بی حسین ندیده ام.اگر او نباشد، آسمان میل به گریستن دارد، خورشید از طلوع شرم می کند، و زمین، آرامش خود را از دست می دهد.” “احساس غریبی دارم ام وهب.” “از مادرتان برایم بگویید.” “مادرم؟! از او چه بگویم؟در این مجال اندک، چه می توان گفت؟” “مادرم فاطمه، نوری است که تمام انوار از اوست!” ● ۷ روز تا #عاشورا ●
[سه شنبه 1398-06-12] [ 09:36:00 ق.ظ ]
لینک ثابت
|